یک اتفاق مهم
بعد از اینکه حدود سه ماه با بابایی مذاکره داشتیم ، بالاخره موفق شدیم در یک روز زیبای پاییزی ایشون رو راضی کنیم به کوتاه کردن موهای دردانه . و با چه ذوق و شوقی به سوی آرایشگاه می دویدیم که نکنه یه وقتی بابایی نظرش عوض بشه. به همانند خانمهای جا افتاده بر روی صندلی مخصوص نشستند و موهایشان را همی کوتاه کردند. از ته دلم یه خورده ناراحت بودم که اون موهای طلایی زیبا رو از دست می دم اما بازم به خودم گفتم این باعث می شه یه خورده موهاش جون بگیره و از این زیبا تر موهاش رشد کنه. البته دردانه ما هر طوری که باشند یکدانه فرشته روی زمین و زیباترین آفریده خداوند برای ما هستند. الهی فدای اون صورت ماهت بش...
نویسنده :
مامان پپو
15:15